در ادامهی بررسی زیباییشناسی در فلسفه هنر، که تاکنون در چاپخونه مکتوب شدند، به نگرش و فعالیت یکی از مهمترین و جریانسازترین متفکران تاریخ یعنی مارکس رسیدیم. مارکس در موارد زیادی آثار هنری را “تولید” و فعالیت هنری را همان نوعی از ” کار” قلمداد کرده است؛ لذا بسیاری از راز و رمزهای هنر در این دیدگاه کاسته میشود. مارکس برای جامعه ایدهآل خود که در آن پرولتاریا حاکم بر سرنوشت و زندگی خویش است، برای هنر کارکردی سازنده و خلاق در نظر میگیرد و بیان میدارد که آنجا توانهای آفرینندهی فرد بهطور کامل شکل میگیرد و هرکسی میتواند تبدیل به رافائل شود. مهمتر آنکه در اتوپیای ذهنی مارکس، مَنِش کار زیبایی شناسانه میشود؛ در هر شاخهی هنری، هر فرد تکامل مییابد و کارش به یک هنر خاص محدود نمیماند. پسکار در این شرایط هنری همگانی است. تصور یکی بودن فن و هنر شباهت زیادی به تعریف «تخنه» در فلسفه یونان باستان دارد. مارکس در باب زیباییشناسی و هنر، آنهم بهصورت اختصاصی، بیانیههای زیادی ندارد و نگاهش بیشتر متوجه جنبههای روبنایی آثار است. بااینحال همچنان زیربنای مادی و اقتصادی را مهم و تأثیرگذار میپندارد. با توجه به دیدگاهها و شیوه نگرش مارکس، به خوبی میتوان حدس زد که سبک موردعلاقهاش در هنر رئالیسم بوده است؛ چراکه هنر وابسته به واقعیت را ستایش میکرد؛ و هنر در تعریفش وجه خاصی از بیان آگاهی اجتماعی است. همانطور که پیشتر گفته شد مارکس به اختصاص، در باب هنر و زیباییشناسی صحبت نکرده است؛ اما شیوه نگرش او در متفکرین پیرو مارکسیسم، نظریات بنیادین زیادی را به ارمغان آورد که در فصلهای بعدی به آن میپردازیم.