در درس گفتار پیشین درباره رویکردهای زیبایی شناسانه کانت گفتیم. سیر درک و فلسفه زیباییشناسی همانند و همگام بازمان، سیر پیشروی خطی را دنبال میکند و اگر بخواهیم با این قطار یکطرفه، تاریخ را سیر کنیم، پس از مطالعه نگاه کانت در باب زیبایی به دیدگاه هگل میرسیم. هگل چندین مسئلهی اصلی را زیر سؤال میبرد. برای مثال زیباییشناسی و استتیک تنها به دانش دریافت حسی متکی است، بنابراین برای درسهای خود از نام “فلسفه هنرهای زیبا” استفاده میکند. Geist از دیگر مفاهیم مطرحشده توسط هگل است. “جان” یا “مطلق”، گاه در پیکر مفاهیم دانسته میشود (فلسفه)؛ گاه در پیکر شهودی که هنگام به بیان آمدنش از مفاهیم نیز سود میجوید (دین)؛ گاه از راه شهودی که زادهی ادراک حسی است (هنر). بر این اساس جان یا روح “ذهن” در سیر تاریخ شکوفا میشود و خود را در کالبد هنر، دین و فلسفه نمایان میسازد. لذا هگل گاهی هنر، دین و فلسفه را بهعنوان طرق مترقی و رضایتبخش وصول به مطلق یا ماهیت اشیا معرفی میکند: هنر در شهود حسی به مطلق دست مییابد، دین در تخیل تجسمی (با توجه به باورهای مسیحی) و فلسفه در تفکر مفهومی. این رویکرد هگل برخلاف کانت است که معتقد بود انسان فقط از طریق شناخت محض به ادراک جهان نائل میشود. دیگر اینکه هگل بر این باور بود که شیوههای درک ما از امور – هنر، دین و حتی مقولات اساسی تفکر- در طول تاریخ و از طریق تحولات تاریخی تکامل مییابد. هگل همچنین “زیبایی” را عینیتی از واقعیت یا دارای موضوع محسوس میداند؛ مانند یک تندیس یا یک قطعه موسیقی. لذا زیبایی نمیتواند امری انتزاعی باشد چراکه نهتنها عین زیبا خود را بر حواس عرضه میکند، جان هم جلوه میفروشد؛ زیرا وجود حسی محض بهخودیخود زیبا نیست، بلکه فقط هنگامی زیبا میگردد که ذهن، پرتو فروغ مثال را از خلال آن ببیند؛ یعنی زیبایی امری ذهنی و سوبژکتیو است.