زیبایی همان معیار نسبی است که جهان اطراف ما را تعریف میکند و همه چیز در زمره این تقسیمبندی نسبی قرار میگیرد، چه چیزی زیباست، چه چیزی زشت است؟ مشخصاً پاسخ قطعی وجود ندارد، زیباییشناسی یکی از هزاران مفهومی است که بشر خلق کرد تا زندگی را با سهولت بیشتری بگذراند، مفاهیم پیچیده را در زرورقی ساده بستهبندی میکند تا فهم جهان را برای خود و مخاطبش آسان کند. تصور کنید، گفتن کلمه این میز زیباست؛ بسیار راحتتر از توضیح درباره تفکر خالق آن در هنگام آفرینش، نقد جهانبینی خالق و توضیحی پیچیده از سیر تولد یک اثر است.
بااینحال در مقوله زیباییشناسی بسیاری از تعاریفی که نسبت به هنر ارائه میشود، همیشه در سایه انحصار عدهای است. آن عده چه کسانی هستند؟ چگونه به این توانایی دست پیدا میکنند؟ چه معیاری در سنجش این افراد وجود دارد؟ پاسخ این پرسشها نیز نسبی است. در گذشته این سرمایهداران بودهاند که با سلیقه شخصی خود زیباییشناسی در هنر را تعریف میکردند. چرا که هنر در زمره اشیای لوکسی بود که ثروتمندان توانایی خرید آن را داشتند. در نتیجه هنر سفارشی با سلیقه خریداران آن تولید میشد. پس از رنسانس این چرخه یک طرفه دچار تغییر شد؛ اینبار هنرمند مؤلف مقوله زیبایی است. هرچند که همچنان نقش خریداران را نمیتوان نادیده گرفت، اما تناسبی ایجاد شد که به واسطه آن دیدگاه و جهانبینی هنرمند دیگر وابسته به سلیقه خریداران نیست و هنرمندان نیز در تعریف این مقوله نقش بیشتری پیدا کردند.
در هنر معاصر مواجهه با مقوله زیباییشناسی دچار چالش است، چون زیباییشناسی نمود بیرونی ندارد و اساس زیباییشناسی آن چیزی است که از ذهن هنرمند بیرون میتراود. هنرمند مشخصاً هنر را ابزاری قرار میدهد تا سخنی را با بیننده درمیان بگذارد. در هنر معاصر با سؤالاتی از ایندست روبهرو هستیم؟ آیا موزی که با چسب به دیوار موزه متصل شده، هنر است؟ آیا این اثر زیباست؟ اگر هنر را همان تعریف کلاسیک بدانیم که در زمره آن هر چیز زیبایی که به دست آدمی خلق شده، نمود اندیشههای درونی او و زیبا باشد را هنر بنامیم، در تحلیل هنر معاصر دچار مشکل میشویم، چرا که زیبایی، از جنبه عینی که قابل مشاهده باشد در بسیاری از آثار معاصر حذف میشود. پس در تعریف هنر معاصر با چه چیز مواجه هستیم؟ شاید این تنها پاسخ قطعی است که در این نوشته کوتاه وجود داشته باشد:
ذهن هنرمند؛ مفهومی که هنرمند خلق میکند، زیباییشناسی هنر معاصر است.