۰۰:۰۰
نمایشگاه حاضر: ۰۰:۰۰
ذرهای کوچک بر مرکز یک گل آفتابگردان. میبیند هر آنچه را در اطراف اوست و میانگارد این است تمامی جهان زیستکنندگان؛ و منم در مرکز تمامی ذرات. در اوج غرقشدگی در افکار خودمحور، بادی وزیدن میگیرد و ذره را از جا برآورده و به اینسو و آنسو میبرد. ترس ناشی از ناشناختهها و نداشتن آگاهی به هر سرنوشت و آیندهای، ذره را با موج بزرگی از احساسات روبهرو میسازد. “چه کنم؟ چه میشود؟ مرا بر دامان خانهی امن کودکیام بازمیگرداند؛ یا باید تا ابد بر بال این ملعون نشسته و نظارهگر باشم هر چه را نمیتوانم دستش یابم؟”
“آغاز” گاه نیاز دارد ناهنگام، بر دامان نسیمی سحری بیاید و جان را با خود همراه کند؛ که اگر لحظهای درنگ و تردید در آن نهفته بود دیگر نامش را آغاز نمینهادند؛ و بیشک “ترس از نرسیدن” را به همراه دارد؛ اما زمانی ذره به جادوی حرکت این مرغ مینا بر فراز سرنوشت دل داده و لحظه را درمیابد، لذت شرفیاب شده و ترس از درِ دیگر میگریزد.
“پس بنگر آنچه را پیش روی توست همانند یک آغاز که این است آغاز حقیقی یک گرده”
نویسنده : شیدا بردبار